Monday, April 27, 2009

در بسترم خوابیده ای

در جان من پیچیده ای

در گوش من برخوانده ای

از ما چرا شستی تو دست؟

ما مست و ما مستان مست

ما رسته از القاب پست

ما راچه اندیشیده ای

ما بر همانیم از الست

ما بر همان عهدیم هنوز

ما مست آن شهدیم هنوز

مارا ببخش ار کافریم

مستیم و رقصان پا و دست

در کاس من کافور ریز

در ساغر من نور ریز

تا اندرین گوشه خراب

آباد همی گردیم و مست

ما راکشان اندر برت

چون رستم و چون حیدرت

تا جان بدرآریم ازین

خاکی تن آلوده، پست

ما را رها ، تنها کنی

تاکی تماشا می کنی

که کور کوران گرد شهر

گردیم با شمعی به دست

در جستجوی رنگ و بوت

گشتیم هر کویی که بود

نایی نماند اندر وجود

اما ز پا نتوان نشست

No comments:

Post a Comment